محیامحیا، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 8 روز سن داره

محیا فرشته دوست داشتنی ما

در آستانه 7 ماهگی

سلام عسل مامان اولاً ببخش که دیر دیر میام وبلاگت  آخه قبض تلفن خونه خیلی زیاد اومده و من شرمنده بابایی شدم. تصمیم گرفتم هفته ای یه بار بیشتر نیام. ثانیاً هفت ماهگیت مبارک دخترم     دیگه واسه ی خودت خانم شدی کلی با اسباب بازیهات و و سایل دور وبرت بازی میکنی و من با خیال راحت ناهار می پزم. البته مرتب بهت سر میزنم تا چیز خطرناک دور و برت نباشه   مامان و اقاجون(مامان و بابای حسینم) و عمه فرزانه با عمومهدی و خانمش رفتن مشهد عمه فرزانه قول داده واست سوغاتی بیاره امیدوارم سفر بهشون خوش بگذره و به سلامتی برگردن با اینکه دو روز بیشتر نیست رفتم کلی دلمون واسشون تنگ شده.   این ر...
31 مرداد 1392

محیا در آتلیه مامان

سلام فرشته مامان بالاخره ماه رمضان هم تموم شد و عید فطر از راه رسید . عید امسال خیلی خوش گذشت. شبش خونه مامانم اینا بودیم .از بس ذوق کرده بودی خواب نمی رفتی و دوست داشتی با خاله و دایی ها بازی کنی بالاخره ساعت 3 بود که خوابیدی. الان که دارم این مطلبو می نویسم مثل همیشه تو و بابایی خوابید. با هزار مکافات خواب رفتی اخه رفته بودیم خونه عمو و دختر عموی من که از کربلا اومده بودن اونجا خیلی سرحال بودی ولی تو ماشین خوابیدی خونه که رسیدیم از خواب بیدار شدی شروع کردی به بازی کردن من و بابایی سعی کردیم چندتا عکس ازت بگیریم.           اما بگم از این روزهای تو : اینقدر بازیگوش شدی که مجبوریم دور ت...
23 مرداد 1392

و خدایی که در این نزدیکیست...

فرشته مامان روز به روز داره بزرگتر میشه این روزها چه شیطنت هایی میکنه... یاد گرفته بابا میگه البته معنیشو نمیدونه فقط وقتی عصبانی میشه پشت سرهم و بدون مکث همش میگه بابابابابا هنوز نمی تونی سینه خیز بری ولی با چرخش هایی که انجام میدی کلی مسافت طی میکنی عاشق موبایل و ریموت تلویزیون و سیم لب تاپی و این وسایلو به اسباب بازیهات ترجیح میدی  بالیدنت را با عشق به تماشا نشسته ایم نازنینم و اما.. در این200 روز چه روزهای شادی رو باهم داشتیم اتفاقات تلخ و شیرینی رو در کنارت تجربه کردم ولی از همه بدتر دیروز صبح(سه شنبه 15 مرداد) تلخ ترین اتفاق رو با هم تجربه کردیم البته مقصر اصلی کسی جز خود من نیست.. این روزها که ماه رمضانه ما یکسر...
17 مرداد 1392

بالاخره واکسن شش ماهگی

سلام به محیاو همه دوستان گلم که لطف میکنن و به ما سر می زنن این روزا محیا خیلی بلا شده از وقتی واکسن شش ماهگیشو زده هر شب احیا می گیره و  شبهاخواب نمیره. به خاطر همین وقت نکردم پست مربوط به واکسن شش ماهگیشو زودتر بزنم. شنبه 5مرداد مثل همیشه بابا یی از سرکار اومد و باهم به مرکز بهداشت رفتیم. قدو وزنت هم خوب بود: وزن: 6کیلو و 700       قد:  68 خانمی که اونجا بود گفت دخترت از قد بلندهاست آخه قدت از نمودار بالا زده. درسته که وزنت نیم کیلو از نمودار کم داره ولی نسبت به دو ماه گذشته پیشرفتت عالی بوده فکر کنم به خاطر غذای کمکی بوده. یه بروشور هم بهم دادن که طرز تهیه 14 نوع غذای کمکی رو یاد ...
9 مرداد 1392

عسلم نیم ساله شد

سلام عسل مامان درست 6ماه  از تولدت گذشت و چه زود 6 ماهه شدی نازنینم راستش نمیدونم چه حکمتیه که ماهگردهای تولدت به روزهای خاص میفته آخه امروز 15 ماه مبارک رمضان و میلاد امام حسن مجتبی(ع) است.امیدوارم تو این ماه عزیز هرکسی که حاجتی داره براورده بشه مخصوصاً خاله شبنم عزیز که این روزا خیلی محتاج دعاست و ایشاا... به زودی زود خبر مادر شدنشو بهمون بده. راستش بابایی این روزا که روزه میگیره خیلی حال نداره واسه دخترش کادو بخره منم زیاد اصرار نمیکنم. اما برای شش ماهگیت یه سورپرایز دارم. اینم عکس دخترم که عمو علی زحمتشو کشیده و قراره عکسهای دیگه هم طراحی کنه وااااااااااااااای چقدر ناز شدی مامانی، قربونت برم دختر 6ماهه مامان از همی...
6 مرداد 1392
1